چه یافت؟
خدایا
چه یافت آن که تو را گم کرد
و چه گم کرد آنکه تو را یافت
خدایا
چه یافت آن که تو را گم کرد
و چه گم کرد آنکه تو را یافت
پروردگارا
من اگز تلخم گاه اگر شیرین
من اگر زشتم گاه اگر زیبا
من اگر در هستی ام گاه اگر در نیستی
من اگر مستم و دیوانه یا که هشیار و فرزانه
تو مرا ببخش و مرا به خودم وا مگذار
اگر رد میکنی رد کن ولی من
به جز درگاه تو جایی ندارم
آموخته ام که خدا عشق استو عشق تنها خداست
آموخته ام که وقتی ناامید میشومخدا با تمام عظمتشعاشقانه انتظار میکشد و من دوباره به رحمت او امیدوار شوم
آموخته ام اگر تاکنون به آنچه خواستم و نرسیدم ، خدا برایم بهترش را در نظر گرفته است
آموخته ام که زندگی دشوار است ولی من از او سخت ترم
سالها پیش شیطان عاشق خدا بود
و میخواست تنها عشقش باشد
فریاد زد خدااااااااااااااااا!؟
اما خدا به روی خودش نیاورد
چون بزرگ بود میخواست عاشقی کنه و آدم رو آفرید
سال ها پیش آدم خدا را از یاد برد و عاشق شیطان شد
این وسط خدا تنها ماند
تنهای تنهای تنها
خدایا
هیچ تنهایی را آنقدر تنها نکن که به هر بی لیاقتی بگه
عشقم
به خدا گفتم بیا جهان رو قسمت کنیم
آسمون واسه من ابراش مال تو
دریا واسه من موجاش مال تو
ماه مال من خورشید واسه تو
خدا خندید و گفت
بندگی کن همه دنیا مال تو منم مال تو
برای شکستن من یه اخم کافیه ، نیازی به فریاد نیست
واسه اشک ریختن من سکوت تو کافیه،نیازی به قهر نیست
برای مردن من حرف رفتنت کافیه، نیازی به انجامش نیست
از من فاصله بگیر
هر بار که به من نزدیک میشوی
باور میکنم هنوز میتوان زندگی را دوست داشت
از من فاصله بگیر
خسته ام از امید های کوتاه
از زندگی در خیال
از امیر
ازم پرسید تا حالا عاشق شدی؟؟؟؟؟ گفتم: آره گفت: چند بار؟؟؟ گفتم : یک بار گفت: پس میدونی عشق اول هیچ وقت از یاد نمیره؟؟؟؟ گفتم: آره مطمئنم گفت: چجوری باهاش آشنا شدی؟؟ گفتم: از بچگی باهم بزرگ شدیم. تا چشم باز کردم تا الان اونو دیدم. گفت: باهاش در ارتباطی؟؟ گفتم : آره همیشه با همیم .بغض کردم ، وقتی گفت بهش میرسی؟؟ اشکم سرازیر شد و گفتم : آره گفت: من هم عاشقم خیلی میخواستمش ، زیبا بود ولی بهم نرسیدیم. گفت : خوشبحالت عشقت چقدر خوشبخته که تو رو داره و این قدر عاشقشی . گفت : حالا کی هست و اسمش چیه؟؟؟ خوشگله؟؟؟؟ گفتم: مطمئنم از عشق تو خوشگلتره اسمش رحمان، رحیم و حمید هستش خیلی اسم داره ولی همه صداش میزنن خدااااااااااااااااااااا
فرستنده : شکیلا
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
واندر این بازی شکستم داده ای
نشتر (نیزه) عشقش به جانم میزنی
دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ،من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ و پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک ((یا ربت))
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم